اون رفت و
اون رفت.........................
رفت و حتی يکبار بر نگشت پشت سرش رو نگاه کنه.......................
ببينه که برگهای زرد پائيزی چه جوری روی زمين می ريزند..........................
هرکی اومد رفت..................
خيلی زود.......................
و من همچنان در تنهايی خود سر می کنم.........................
ولی.................
روزی می رسه که...................
اونايی که من رو زير پا گذاشتن و رفتن برگردن..................
و اون موقع ديگه همه چی تموم شده......................
و برای هرکاری خيلی ديره...........................
خيلی دير........................
نظرات شما عزیزان: